یک بار دیگر صدایت می کنم ؛ یک بار دیگر به باد می گویم صدای من را به گوشت برساند.
به باد گفتم که چندروزی است که به خوابم نمی آیی گفتم که شبها زود به رختخواب می روم شاید لحظه های بیشتری رادر خواب با تو بگذرانم ولی تو به خوابم نمی آیی ؛ هرچه در خواب گریه می کنم باز هم نمی آیی . شاید دلت را شکسته ام ، نمی دانم ؛ فقط به خوابم بیا .
چشمهایم را که می بندم خوابم می برد .در خواب زیر گوشم نجوا می کنی :گفتم چند روز به دیدن دختر گلم نیایم شاید دوباره برایم گل بیاورد . همه دوستانم در قطعه شهدا می گویند گلهای مریمه مریمِ تو بوی بهشت می دهد
قدم زدن بین قبرباباهای آسمانی ، شستن قبرها با گلاب ، گذاشتن گل سرخ روی قبرباباها؛ همه چیز از این جا شروع شد ، به همین آسمانی بودن.
روی قبرها را که می شستم بوی گلاب ته دلم را می لرزاند .یاد بوی پیراهن بابای آسمانی افتادم ؛ بهترین بوی دنیا بوی پیراهن بابای من بود.
توی تاریکی به اسم قبرها نگاه نمی کردم ، نمی دانستم گلهای سرخ را روی قبر کدوم بابای آ سمانی می گذارم ، با دلم گلها را گذاشتم ؛بهترین هدیه به بهترین باباهای دنیا.
دلم تنگ شده برای اون روز . بین قبرها نماز خوندن . تمام وجودم می لرزید ؛ بهترین نمازم توی بهترین جای دنیا ، یک شهر آسمانی روی زمین .
اشک اجازه جاری شدن نداشت ، از چشمهایم قول گرفته بودم کنار قبر شهید آوینی که رسیدم بارانی نشه ، ولی...بی اجازه جاری شد . چه قدر حرف داشتم که برای اولین دیدار از قبرت می خواستم باهات بزنم . شاید توی اولین دیدار بارانی شدن باران بهتر از حرف زدن بود ؛ بهترین دیدار زندگیم بود .
برای همه این بهترین ها ، برای همه این آسمانی شدن ها و برای هزاران بهترین و آسمانمی بودن دیگر ازت ممنونم ...
ممنونم برای نشان دادن راه شهری در آسمان .
به امید پرواز به شهری در آسمان
و دیدار باباهای آسمانی.
بابا جون سلام...
شاید روزهایم را ثانیه به ثانیه می شمارم تا به پنجشنبه ها می رسم .دلم به همین پنجشنبه ها خوش است.
کنار سنگ قبرت برایت لحظه به لحظه روزهای گذشته ام را تعریف می کنم . دلم پر است از این روزها که از تو دورم.
برای لحظه های خوب، لحظه های آرامشم، لحظه های بارانیه کنار تو بودنم لحظه شماری میکنم.دلم به همین لحظه ها خوش است.
برای کاغذ های سفیدی که کنار سنگ قبرت با نوشته هایم سیاه میکنم تمام هفته را صبر میکنم .دلم به همین نوشته هایم خوش است.
برای لحظه ای که سنگ قبرت را با گلاب می شویم؛ روزها به شیشه گلاب زل میزنم. دلم به همین عطر گلاب سنگ قبر تو خوش است.
روزها برای دیدن دوباره سنگ قبرت ، برای درد و دل های دخترانه ام ، برای بارانی شدن های باران ،برای... برای دیدن بابای آسمانیم لحظه شماری میکنم . دلم به همین دیدار ها خوش است.
چشمهای بسته ، با گونه های خیس؛ با یک قرآن که توی سینه ام فشار داده ام ؛ وزش باد را با یخ کردن گونه هایم احساس می کنم .
هیچ چیز ازت ندارم ، نه یک پلاک ، نه اون عکسی که مامان می گفت همیشه توی جیبت بود ، نه اون تسبیح فیروزه ای ، نه اون پوتین هایی که دوست داشتم بندهایش را من ببندم ، نه اون شیشه عطری که مادر بزرگ برایت از مشهد آورده بود ، نه یک قبر که با گلاب را بشویمش و بگویم این بابای منه .