انگار هر هفته گودی این چالهه بیشتر میشد حواسم بهش بود پام رفت رو یه تیکه آسفالت کنده شده و پیچ خورد!منم که بچه ننه!آه و ناله!چشمم به بنر سر پیچ خورد بازسازی مزار شهدا!و آرم شهرداری!حالا یکی بود که سرش غر بزنم!شهرداری اینجا چیکار داره آخه؟پس آسفالت کوچه ما چی میشه؟بابا نهایتش از شهردار بودن می خوای بشید رییس جمهور دیگه مگه این دکتر بیچاره چه خیری از صندلی ریاست جمهوری دید که شما ...و سانسور!
خیلی پیر بود یه چیزایی شنیده بود اما درست نفهمیده بود خیلی نگران بود وارد اتوبوس که شدم گفت بیا اینجا بشین نشستم کنارش برگه اعتراض رو داد دستم و گفت بگیر امضاش کن واسم یه چند تا امضا با نام و نام شهید و شماره قطعه....گفت چی شده چی میگن قبرای بچه هامونو میخوان خراب کنن؟؟؟چشماش پره نگرانی بود...اول سعی کردم خودمو اروم کنم گفتم نه قراره بازسازی کنن!گفت یعنی چیکار کنن؟گفتم والا یه اقای نماینده شهرداری سر قطعه 27 داشت توضیح میداد که قراره دکورا رو یه دست کنن و قبرارو مرتب کنن...
گفت من که نمیذارم نزدیک قبر بچم بشن چه برسه دست به دکورش بزنن همه یادگاریای پسرم توشه هر هفته به عشق باز کردن درش و بوییدن عطرش میام اینجا...
دلش پر بود منم که یه جفت گوش بیکار داشتم !می گفت اگه می خوان واسه شهدا و خانوادشون کار کنن چرا اتوبوسارو یه هفته در میون کردن؟با همین اتوبوس بنیادم که میام کلی سختی میکشم اما چیکار کنم اگه نیام دق میکنم... چرا سر هر شیر آبی که میری بعد نیم ساعت تو صف بودن آب قطره قطره می چکه و به زور یه شیشه پر میشه ؟اگه خیلی مردن بیان قبور این شهدا گمنام رو که کسیو ندارن یه قطره آب رو قبرشون بریزه و اینقده خراب و داغونه مرمت کنن و سنگ جدید بذارن
آخرشم گفت با این پای فلجم هرجا لازم باشه میرم تا نذارم با قبر بچه های ما این کارا رو کنن....روی من یکی کم شد!
هنوز مچ پام درد می کرد اما دردی که توی سینه این مادرای بزرگ دل بود خجالت زدم کرد....
بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس چه میکنه؟بنیاد شهید چه میکنه؟روز بسیج که میشه همه چفیه میندازیم! روز ارتش که میشه همه فرم پلنگی میپوشیم! روز دانشجو که میشه همه حامی دانشجوها میشیم و میریم تو جمع دانشجوها!بابا بیاین دلامونو صاف کنیم چه خبره مگه؟من که هیچم میرم گلزار دل خودمو آروم کنم ولی این حرف دل اون بابای شهید بود که با عصا و لنگون لنگون داشت میرفت سر خاک بچشو زیر لب با خودش می گفت ماهمین قبرای کوتاه بلند و دکورای کجو کوله رو دوست داریم و با اینا عشق بازی می کنیم....چرا می خواین رو دل مایی که همه دلخوشیمون دست کشیدن رو صورت پسرامونه پا بذارید....
کم نوشت1:اول از شهرای کوچیک شروع کردن دیدن صدای کسی در نیومده خیال کردن می تونن با گلزار شهدای ماهم این کارو کنن!
کم نوشت 2:گیریم زورشون به ما برسه .همین قدر که حالیشون کنیم ما آگاهیم و از اهدافشون با خبریم کلیه...
کم نوشت 3:پام خوب شده ولی هرکی خواست بیاد عیادت کمپوت آناناس بگیره بیاد قدمش سر چشم!
کم نوشت4:مبارک باشه این پیوند آسمونی هرکی تو این روزا مزدوج میشه مبارکش باشه و الهی خوش بخت شه...ما هم دنبال کوزه ایم هنوز!!!!!!!!
¤ نویسنده: <*آنتی نفــس*>
جهت انتشار عکس ، هر دو نفر رضایت کامل دارند ... دوستان نگران نباشند.
آیا واقعا اسلام بدین معناست که هرکجا در هر موقعیت ، ما به سلیقه خودمان به آن عمل کنیم؟
اسلامی که من میشناسم و دین داری که من میکنم واقعا صحیح است؟
چند وقته پیش مصاحبه خبرگزاری روسیه با ماشا الیلیکینا ؛ مانکن ، خواننده و بازیگر معروف سینمای روس که به تازگی مسلمان شده بود را در وبلاگ (سایت کلوپ) گذاشتم ، دوستانم خوندند ...
میتونید مصاحبه خبرگزاریو در ادامه مطلب با ذکر منبع بخونید>>>>>ادامه مطلب
اما بعد از چند وقت با دیدن عکس گلشیفته فراهانی در سینمای هالیوود ؛( در حالیکه قبلا من به عنوان یکی از بازیگران محبوبم اونو دوست داشتم ؛ مخصوصا با بازی در فیلم مادر مشتاق فیلمهای این بازیگر بودم )
ناگهان تلنگری خوردم و از هنر و هنرمند سوالی در ذهنم نقش بست که :
آیا هنر بدون هدف الهی ارزشی دارد ؟
البته من قبلا به این سوال پی برده بودم که :
هنر هنرمند زمانی ارزش پیدا میکند که هدفمند باشد و باعث رضایت خداوند متعال شود
زیرا ، شکر گزاری از نعمت داده شده ، استفاده صحیح از آن در جلب رضایت معبود میباشد
و تمام سعی خودم را کرده ام تا از هنر خودم بصورت مفید و در جهت جلب رضایت خداوند استفاده کنم انشالله ...
ولی هنوز این سوال برای من وجود دارد که : اسلامی که ماشا تازه به او پی برده است صحیح و محکمتر است و یا اسلامی که گلشیفته از کودکی با آن بزرگ شده ؟
آیا براستی شناخت ما از دین و ایمان کامل است ؟
اگر ماهم در موقعیت گلشیفته قرار میگرفتیم ، چه کاری را انجام میدادیم ؟
و
براستی که ایمان و معرفت ما نسبت به خداوند متعال در چه حد است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پ ن : این مطلب رو از وبلاگ دوست خوبم برداشتم ...
بنام خدا ...
بهترین و بزرگترین و زیباترین ازدواج الهی ...
سالروز ازدواج حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام و حضرت صدیقة الشهدة فاطمةالزهراءسیدةالنساءالعالمین علیها سلام بر تمامی عاشقانشان مبارک ...
امید که تمامی جوانان ما چنین روزی را برای آغاز زندگی مشترکشان انتخاب کنند ...
فرازهایی از وصیتنامه شهید 12 ساله، شهید رضا پناهی
بسم الله الرحمن الرحیم
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی
وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ
وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیتُه وَ مَن عَلی دِیتُه وَ اَنَا دِیتُه؛
هرکس من را طلب میکند مییابد مرا، و کسیکه مرا یافت، میشناسد مرا، و کسیکه من را دوست داشت، عاشق من میشود و کسیکه عاشق من میشود، من عاشق او میشوم و کسیکه من عاشق او بشوم، او را میکشم و کسیکه من او را بکشم، خونبهایش بر من واجب است، پس خونبهای او من هستم. هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای «هل من ناصر ینصرنی» لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفهای را که امام عزیزمان بارها در پیامها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من میروم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملتهای زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمیتواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه میروم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کردهام و امیدوارم که پیروز هم بشوم.
پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشتهام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمیرود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما میرویم که این حسین زمان و خمینی بتشکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار میکنند پاداش عظیم میبخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله
یکبار، بلکه چندبار باید این وصیتنامه را بخوانیم و یا به صدایش گوش دهیم تا بفهمیم که چطور جبهه برای بعضیها دانشگاهی بود که حتی بدون گذراندن تحصیلات مقدماتی، از آن فارغ التحصیل شدند
. و به راستی چه تفاوتی بین نوجوانان آن زمان و نوجوانان این عصر وجود دارد.
اگر قبرستان جایی است که مردگان را در آن به خاک سپرده اند ...
پس ما قبرستان نشینان عادات و روزمرگی ها را ؛ کی راهی به معنای زندگی هست ... ؟
اگر مقصد پرواز است ، قفس ویران بهتر ...
پرستویی که مقصد را در کوچ می یابد از ویرانی لانه اش نمی هراسد ...
(... سید شهیدان اهل قلم شهید سید مرتضی آوینی ...)