بنام یگانه مقصد عشق و عرو ج
شب تاریکی بود ؛ هر از چند گاهی خار های خشک بیابان از برخورد تیر های دوشکا آتش میگرفت و روشنایی پدید می آمد ؛ به خاطر کوچکترین صدایی زمین و آسمان را تیر باران میکردند به طوری که اطرافمان مثل روز روشن می شد .
خیلی صبر کرده بودیم تا شب عملیات فرا برسد ؛ من و حمید با فاصله ای یک کیلومتری جلوتر از گردان خط شکن بودیم و طبق نقشه در حال حرکت و عبور از میدان های مین و معابر باز شده بودیم که ناگهان یکی از آن تیر های دوشکا به خرج های آر پی جی حمید خورد .
کوله خرج حمید در حال شعله ور شدن بود که حمید خودش رو به پشت روی زمین انداخت ؛ همه بچه های خط شکن متوجه حمید شدند .
اومی گفت : بچه ها برید جلو ، ما باید راه را برای گردان باز کنیم ، گردان متظر حرکت ماست .
من تا اون موقع از حمید جدا نشده بودم ، مجبور بودم به خاطر عملیات حمید را ترک کنم .
از معبری که حمید داخلش زمین گیر شده بود تا محل استقرار ما برای حمله فاصله ای نمانده بود ، همین که رسیدیم و مستقر شدیم ؛
بسیم چی تو سکوت رادیویی رمز عملیات را گفت :
« یا فاطمة الزهراء سلام الله علیها »
کل دشت ناگهان ترکید . فریاد یا فاطمه الزهراء دشت را تکان داد . چند ساعتی در حال جنگیدن بودیم که دشمن تا دندان مسلح را عقب راندیم .
اواخر سحر بود که عملیات با موفقیت به پایان رسید در حال برگشتن ناگهان یاد حمید دوست و برادرم و مداح خط شکنمان افتادم .
به سرعت خودم رو به معبری که حمید زمین گیر شده بود رسوندم یا فاطمه الزهراء !
بوی گوشت سوخته تو کل فضای معبر به مشام می رسید از حمید چیزی جر یک جسم سوخته باقی نمانده بود .
اوسوخته بود و حتی یک بار هم صدایش در نیامده بود ، او سوخته بود و حتی نور آتش خرج ها معلوم نشده بود ، دیگر صدای مداحی زیبایش که روحیه گردان بود به گوش نمی رسید .
آه چه عارفانه ، عاشقانه و مظلومانه پرید و عروج کرد . معبر معراجش شده بود .
آری اگر به پشت نخوابیده بود و نور آتش خرج ها دیده می شد ، اگر به خاطر سوختن سر صدایی کرده بود کل عملیات لو رفته بود .
اشکم خود به خود می آمد دوست رفیق و برادرم که از اول بچگی تا همین شب عملیات با هم بودیم چه مظلومانه و غریبانه و تنها بدون دوست قدیمیش پرواز کرد .
مانده بودم چه طور جواب پدر و مادرش را بدهم آخر چه بگویم ؛ بگویم سوخت و صدایش در نیامد ، بگویم آتش خرج های آر پی جی از او فقط یه تکه گوشت سوخته بر جای گذاشته بود ؛ آخر چگونه این جسم سوخته حمید را به آغوش پدر و مادرش باز گردانم خدایا آنها فقط و فقط همین تک فرزند را داشتند ؟
اکنون قریب به 20 ؛ 25 سال گذشته :
آیا این مردم نمی دانند چه حمید هایی بودند و جانشان را فدای آسایش مردم کردند ؟
آیا ما همین طور قدر شهدای خود را می دانیم ؟
آیا تا به حال به چگونگی شهادت این حمید ها فکر کرده ایم ؟
آیا و بسیاری آیا های دیگر ....................................
اما ای یگانه مقصد عشق و عروج ببین تهاجم فرهنگی با جوانان ما چه کرده !
مگر این جوانان هم سن و سال حمید نیستند ؟؟؟
اللهم عجل لولیک افرج مولانا صاحب العصر و الزمان عاجر
به امید صبح سبز ظهور مهدی فاطمه عاجر