سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ـ در آنچه به علیّ سفارش کرده است ـ : ای علی! خواب دانشمند برتر ازعبادت عابد است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عــــــــــروج
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» چند روزی با شهداء ...

بسم رب الشهداء و الصدیقین …
خدایا از تو می خواهم شهادت ، عروجی عاشقانه و عارفانه را نصیبم گردانی …

نوروز امسال متفاوت ترین نوروز زندگیم بود  ... 
                             نوروزی که شاید تا آخر عمر خاطراتش را در سینه نگه دارم ...
نوروزی که مدت ها انتظارش را میکشیدم ... 
                             نوروزی که علیرغم بار گناه و روی سیاهی که داشتم لیاقتش را نداشتم ... 
نوروزی که در خواب غفلت بودم و استفاده نکردم ...
                              نوروزی که اگه هرسال برایم تکرار شود باز هم سیر نخواهم شد ...
تازه از اردوی از بلاگ تا پلاک برگشته بودم ... حتی هنوز چند دقیقه ای هم نگذشته بود که رسیده بودم خونه ... تقریباً ساعت حدود 8:45 بود ... در حال خوردن یه آبجوش بودم که مادرم گفت یکی از دوستانت چند باری تماس گرفته منزل و باهات کار داشته ... هنوز صحبت مادرم تمام نشده بود که ناگهان تلفن زنگ زد ... ؟!
چیزی که مدت ها انتظارش را میکشیدم ... لیاقتش را نداشتم ... و آرزویم بود ... شاید یه آرزوی محال که هیچ وقت فکر برآورده شدنش به ذهنم هم خطور نمیکرد ... ... ...
پشت تلفن ... مسئول جنبش دانشجویی شهید اعلم الهدی در دانشگاه فردوسی مشهد بود ...
بعد از یه صحبت و احوال پرسی دوستانه بهم گفت :  ...
میدونم تازه رسیدی و ساکت رو هنوز باز نکردی و خیلی هم خسته ای ...
لازم نیست ساکت رو باز کنی ... لازم نیست فکر هیچ چیز حتی پول باشی ... فردا صبح رأس ساعت 7 راه آهن باشی ...
نمی دونستم ... بین اون همه مهمون تو خونمون داد بزنم و خوشحالی کنم ... یا از عمق وجود گریه کنم ...
هیچ خستگیی احساس نمیکردم ... حس عجیبی هم داشتم ... تا کنون چنین حسی نداشتم ... و اصلاً فکر شنیدن چنین چیزی را هم نمیکردم ... شهداء تو سفر قبل با ریختن آبرویم امتحانم کردند ببینند آیا لایقش هستم یا نه ...
من خودم میگم لایق نبودم ... این بار گناه و این روسی سیاه ... ... ... شهداء ممنونتونم ...
سفر قبل خدمتگذار بودم و غرور مسئولیت و زائر مناطق جنگی ...
   این بار فقط خادم بودم ... آری خادم ... خادم الشهدای هویزه ...
عجب حس و شور و حالی بود ... غیر قابل وصف ...
فقط شهداء هدایتمون میکردند ...
شهداء راهمون می بردند ...
شهداء کارهایمان رو تقسیم کیردند ...
شهداء کارمونو درست کردند که بریم ...
عجب طلبیده شدنی بود ...
 طلبیده شدنی که کل هزینش 3 هزار تومن بیشتر نبود ...
صبح حدوداً ساعت 7:13 بود که رسیدیم راه آهن ...
 بعد از حدود چند دقیقه ای گشتن تو اون شلوغی ؛ بچه های خادم رو پیدا کردم ...
  از حدود 30 نفر خواهر و برادر تقریباً چند نفری رو میشناختم ...
اما جالب تر این بود که دوتا از دوستان قدیمی هم محلی و دوران راهنمایی رو دیدم ...
از نظر روحی ... اعتقادی ... و ... شاید همه خیلی باهم متفاوت بودند ... اما فقط برای یه هدف آمده بودند ...
با این که خیلی ها یکدیگر و نمی شناختند از همون اول خدمت صمیمیتی خواص بین بچه ها بود ...
صمیمیتی که گوشه ای از اون رو تو آخرین دوره تکمیلی بسیج دیده بودم ...
شهداء چه کرده بودند ... عجب شور حالی بود ... عجب صمیمیتی ... عجب یک دلی و یکرنگییی بود ...
با اینکه همه بچه ها نسل سومی بودند ... اما برای من جنگ دوباره داشت تکرار می شد ...
حال و هوای بچه ها ... صمیمیتی که بین بچه بود ... نداشتن خستگی ... خلوص برای خدمت ... همه و همه رو شهداء نظارت میکردند ... با این که خیلی آرزو داشتم تو جگ بودم و جنگ رو حس میردم و همیشه غصه اینو میخوردم ... این بار دیگه چنین حسی نبود ... حس میکردم حال و هوا همون حال و هوای جنگه ...
نمیدونم چه طور وصفش کنم ... اما هیمن قدر میگم که شهداء واقعاً زنده اند و مارو میبینند و بر کارهایمون نظارت دارند ...
اینو اونجا خصوصاً خیلی حس کردم ...
همه در طول 24 ساعن بین 4 تا 5 ساعت بیشتر نمی خوابیدند ... گاهی حتی بعضی ها اصلاً نمی خوابیدند ...
دغدغه همه خدمت بود و بس ...
منطقه هویزه ... شهدای هویزه ... و خدمت کردن در اون جا به اون شهدای مظلوم ... شهدایی که به هل من ناصرِ ینصرنی حسین زمانشون فرزند حسین فاطمه  روح الله را لبیک گفته بودند و مظلومانه ... مردانه  .... و بدون هیچ تجهیزاتی حسینی شهید شده بودند ... شهدایی که هم چون ما دانشجو بودند ... قید دنیا و متعلقاتش رو زده بودند و شهید شدند ...
روز ها یه حال و هوا ... و شب ها یه حال و هوایی داشت ... غربت خواصی بود ...
کاش باز هم بتونیم برای خدمت بریم ... کاش لحظه لحظه اونجا دوباره تکرار بشه ... کاش با زهم بریم و خدمت کنیم شاید بیشتر و بهتر بفهمیم ... شاید بهتر بتونیم رسالتشون رو انجام بدیم ...

به امید خدمت و عروج در رکاب منتقل کوچه های مدینه و دشت کربلا مهدی فاطمه عاجر
نثار ارواح طیبه شهداء ، شهدای گمنام و امام شهداء ...
سلامتی و بهبود جانبازان ، خصوصاً جانبازان شیمیایی ...
  سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان مهدی فاطمه عاجر و نایب برحقش امام خامنه ای ...
                                                                 3 صلوات
                   کانون شهید اعلم الهدی ... خادم الشهدای هویزه ... میم ف ز مهیاس ...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » خط شکن ... ( چهارشنبه 86/3/16 :: ساعت 1:50 صبح )


>> بازدید امروز: 78
>> بازدید دیروز: 36
>> مجموع بازدیدها: 286421
» درباره من

عــــــــــروج
مدیر وبلاگ : خط شکن ...[98]
نویسندگان وبلاگ :
آسمان عروج ...
آسمان عروج ... (@)[16]

بال پرواز ...
بال پرواز ... (@)[4]

عاجر ...
عاجر ... (@)[0]


به نام خدا ... خط شکن ... یه نسل سومی ... یکی که خیلی چیز ها دیده و شنیده و تجربه کرده ... یکی که سعی در اصلاح درون و بیرونش داره ... یه بسیجیه دانشجو ... یه بسیجیه طلبه ... به امید شهادت

» پیوندهای روزانه

افشاگری از خود فروختگان اصلاحات جنبش سبز اموی ... [21]
کتاب پاسخ به شبهات اینترنتی 1 [160]
عشق یعنی ... ؟! [183]
صدای شرهانی ... صدایی از اولین باز دید ازبلاگ تا پلاک 2 [780]
لاله های سخن گو ... [218]
حالم دیدنی است ... [162]
استخاره با قرآن ... [186]
بهترین مهمون ... [274]
حسین ... [299]
گوگل google [109]
یاهو ایمیل yahoo Email [174]
[آرشیو(11)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
عشق[3] . عشق به خانواده . عیوبم . فداکار . فرزند . معجزه . هشدار . وفاداری . کمتر . اخلاق . ازدواج . ایران . ایمان . بچه های جهاد . بد . تر . جغله های جهاد . درس . زندگی . سنی . شیعه . طنز . عاشق . عروج _ پرواز .
» آرشیو مطالب
*« هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرنیِ »*
افسانه شهادت فاطمه ؟!!؟ اهل تسنن نخوانند ؟!
کاش جنگ رو از یاد برده بودم
جوانان و تهاجم فرهنگی
عروجی مظلومانه
خاطره بازگشت
عروجی کم یاب
این مطلب رو اصلاً نخونید ؟!
زمستان 1383
بهار 1384
تابستان 1384
زمستان 1384
بهار 1385
تابستان 1385
پاییز 1385
عروجی فاطمی ...
صدایی خاموش ...
روایتی از بلاگ تا پلاک ...
عروجی حسینی ...
شرایط جلسات تفسیر
چند روزی با شهداء ...
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
وای مادرم ... ( شهادت مادرم زهرا (س) )
فشار قبر ...
به مهمانی بابا خوش آمدی
گام های زهرا ...
خط شکسته شده ...
درد عشق ...
شهداء شرمنده ام ...
به خود آئیم ... ؟!!
نوشته های بیقرار عروج ...
نوشته های آسمان عروج ...
نوشته های عطیه عروج ...
نوشته های کمیل ...
تابستان و پاییز 87
ایران سنی مذهب فرزد کمتر زندگی بد تر
عشق و زندگی
نوشته های کمیل ...
مرگ بر ضد ولایت فقیه ...
عمومی ...
بارش های باران ...
نوشته های عاجر ...
خاکریز ...
بال پرواز جنگ شهید بابایی
سال 89
سال 90
سال 91
سال92

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
.:: بوستان نماز ::.
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پیاده تا عرش
.:: در کوی بی نشان ها ::.
دل نوشته های یک دختر شهید
پرواز تا یکی شدن
تخریبچی ...
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
یادداشتهای فانوس
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
سرافرازان
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
اواز قطره
بچّه شهید (به یاد شهدا)
چفیه
نگاه منتظر
شهدا
عطر حضور
سراج
نیم پلاک
فدایی سید علی
قافله شهداء
هیئت حضرت علی اکبر(ع)
فلورانس مهربون
شاهد
سایت بچه های قلم
حجاب
کوثر ...
راه آسمان کجاست؟
آفرینش
حزب اللهی مدرنیته
.: حرف دل :.
حاج رضا
بیسیم چی
گل دختر
خونه یاس 115
دیدبان برج مینو
بی قرار
راز و نیاز با خدا
از پشت دوربین من
دستنوشته های بی بی ریحانه
زیر آسمان خدا
بیت حسن ک.نظری(امُل جان)
بهارستان
عروج ...
عــــــــــروج
حجاب و دختران آخر الزمان
خلوتم پر است از حس غریب ...
کوثر
شیمیایی
زینب خانوم
وبلاگ حاج حمید
خاطرات شهداء ...
فرش دل
یاگاه اطلاع رسانی فرهنگی شاهد . نوید شاهد
حریم یاس
اخلاق زناشویی
قافله قاریان قرآن شهداء ....
دهلران شرهانی
به مریم بگویید بخندد ...
نمایه ... بارانی که برای باد مینویسد ...
کاریکاتوریست برقی
کنتراست ... سایت هنری
حم عسق ...
خیلی دور ... خیلی نزدیک
ساجدون ...

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب