هنوز سوز سرمای کردستان را به خاطر دارم ...
هنوز هیئت اباعبدالله کردستان را به خاطر دارم ...
هنوز شیرینی زندگی در کردستان زیر لبم حس میکنم ...
هنوز بچه های پیش مرگ مسلمان را به خاطر دارم ...
هنوز مزه شیر کردستان را به زیر لب دارم ...
هنوز هم با خاطرات زندگی در کردستان ، کامیاران ، قروه ، سنندج و خصوصاً سقز زندگی میکنم ...
هنوز صدای شلیک گلوله های کوچه پس کوچه های سقز را به خاطر دارم ...
هنوز صدای بمباران هواپیماهای بعثی عراق را در گوش خود حس میکنم ...
هنوز بمبی که به خانه مان خورد و همه جا ویران شد را یادم می آید ...
هنوز باز های کودکانه با بچه های کرد خیابان فرمانداری سقز شادابم میکند ...
هنوز سرهای بریده شده بسیجی ها و پاسداران را به خاطر دارم ...
هنوز پیکر پاک عمو حسن را که جلو خانه اش انداخته بودن و سرش به روی سینه اش گذاشته بودند را به خاطر دارم ...
هنوز ترس تعقیب کوموله و دموکرات را در جاده ای مارپیچ کوهستانی در وجودم حس میکنم ...
هنوز ... هنوز ... هنوز ...
یادش بخیر ...
یادش بخیر پناهگاهی که موقع وضعیت قرمز به انجا میرفتیم ...
یادش بخیر عمو شریف ...
یادش بخیر بروجردی ...
یادش بخیر کاوره ...
یادش بخیر ... شب های پر ستاره سقز ...
یادش بخیر جنگل های آلواتان ...
یادش بخیر ... تیر و تر کش هایی که شیشه را میشکست و به در و دیوار میخورد ...
یادش بخیر بمب هایی که شیشه های خانه را خورد میکرد ...
یادش بخیر سپاه سقز ...
یادش بخیر ...
یادش بخیر ...
.................................................
سه روزی در بهشت زندگی کردم ...
بهشتی که هر کسی را راه نمیدادن ...
بهشتی که کارت میخواست ...
بهشتی که از در راهم ندادن ...
بهشتی که بدون کارت از پنجره واردش شدم ...
بهشتی که میعادگاه خدایم بود ...
بهشتی که لحظه های عاشقانه دیدار آنجا بود ...
بهشتی که بهشت بود ...
بهشت ...
بعد از سه روز زندگی در بهشت ...
اینک به کردستان میروم ...
آری کردستان ... قدمگاه شهیدان ...
کردستان ...
خدایا مرا بپذیر حتی اگر سرم را ببرند و به روی سینه ام بگذارند و به خانواده ام تقدیم کنند ...
اللهم الرزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک ...
سرخی خونم فدای سبزی قدومت ...
مولایم سرخی خونم لایق سبزی قدومت نیست اما بیا ...
یا حق ...
کمیل ...