آه ای خدا !
تا به کی بر زمین خاکی ات قدم بردارم و انتظار کشم ؟؟؟
تا به کی چشمانی که پاک آفریدی را آلوده کنم ؟؟؟
تا به کی زبانی را که معصوم آفریدی به دروغ و دشنام بیالایم ؟؟؟
کمکم کن تا پاک شوم ...
خدایا !
سالی جدید در پیش است.
بهاری دوباره ...
دوباره صدای پرنده های آواز خوان ...
دوباره گل ...
دوباره سبزه ...
دوباره لبخند های نو شکفته ...
اما کدام لبخند ؟؟؟
کودکی می بینم که بهارش اشک است ...
مادری می بینم که گل آه بر لبانش شکفته است ...
آقای من ! آقای مهربانم !
بیا تا لبهای ترک خورده ی مادر شهید دیگر رنگ آه نبیند ...
بیا تا کودک خردسال فلسطینی به جرم بی گناهی در خون نغلطد ...
آقا جان !
یک سال دیگر هم گذشت و من هنوز تو را ندیده ام ...
آقا جان !
می ترسم ...
می ترسم بهار عمرم بگذرد و تو را نبینم ...
ای امید هر دل مضطر بیا ...
آرزوی لحظه های انتظار
تشنه ی دست تو مانده ذوالفقار
شوق رویت التهابم می دهد
فکر مهجوری عذابم می دهد
در هوای خاطرت گل می کنم
من ظهورت را توسل می کنم
خانه زادم . بنده ی این خانه ام
سائل این دولت شاهانه ام
با کلاف جان خریدار توام
تو گل گلها و من خار توام
قیمت عشق تو را جان گفته ام
خاک من بر سر چه ارزان گفته ام
گر چه در هر روز و شب می خوانمت
آشنای خویشتن می دانمت
باز خود را در گناه انداختم
بین خود با تو حجابی ساختم
ظاهرا خود را محبت خوانده ام
با گناه اما تو را رنجانده ام
این هیاهو از ارادت نیست نیست
از تو گفتن غیر عادت نیست نیست
خلق می گویند که محو او شده
دست من پیش تو آقا رو شده
وای بر من انتظارم از تو چیست
العجل هایم دروغی بیش نیست
در حصار این ریا دل بسته ام
دیگر از این عادت تو خسته ام
خدایا بهار سال آینده را با قدوم مبارک آقا امام زمان (عج) سر سبزتر از همیشه بگردان .
آمین ...