آخرین روز
محمد حنیفه می گوید : صبح روز بیستم ماه مبارک رمضان مردم در خواست ملاقات با امیر مومنان (ع) کردند ، حضرت اجازه داد . مردم می آمدند ، سلام می کردند و حضرت به سلامشان پاسخ می داد . ( بعد از مدتی ) حضرت فرمود : بپرسید از من پیش از آن که مرا از دست بدهید ، اما سعی کنید سوالهاتان سبک باشد که امامتان به دلیل این ضربت ناخوش است . مردم سخت گریستند و برای رعایت حال آن بزرگوار از سوال کردن خودداری می کردند .
در همان حال حجر بن عدی بپا خاست و اشعاری را انشاد کرد که معنی آن چنین است :
افسوس و اندوه بر آن مولای پرهیزگار
همان پدر پاکان که پاکیزه است و شیر خدا
امیر مومنان (ع) پس از استماع اشعار حجر ، به او فرمود : حجر ! چه حالی خواهی داشت آنگاه که از تو بخواهند از من بیزاری بجویی ؟ عرض کرد : ای امیر مومنان ! اگر با شمشیر مرا قطعه قطعه کنند و در آتش فروزانم افکنند ، همه ی این بلا ها را بر بیزاری از شما بر خواهم گزید . حضرت فرمود : حجر ! خداوند تو را در راه خوبی ها موفق بدارد و تو را از ناحیه ی اهل بیت پیامبرت جزای خیر دهد .
آن که برای آخرتش کار کند خداوند دنیایش را کفایت می کند
امام علی (ع)