واذا سالک عنی عبادی فانی قریب
و زمانکی بندگان من از تو درباره من پرسیدند پس به درستیکه من نزدیکم
هر روز هزاران بار،هزاران که نه اما بارها می گوییم
تا خدا چی بخواد،به امید خودش،
هرچی اوستا کریم بگه و...
اری ما هم گوینده این الفاظیم و هم شنونده.
اما...
اما توجه کرده اید که این الفاظ به تکه کلامهایی تبدیل شدند که برای تبرک کردن حرفمان ونه عملمان وحتی ناخوداگاه و بی تو جه به کار می بریم!
درست در همان آن در این فکریم که ایا همه اسباب جور است؟من این همه زحمت کشیدم خدا کنه گیر نکنم!
ان موقع یادمان هست خدا نزدیک است؟!
و وقتی فعل سأل را خوب صرف نمی کنیم خدا هم کار ما را به خودمان و شرایطی که جور کرده ایم میسپارد...
می خواهید مطمئن شوید؟چند بار گفته اید خسته شدم،له له شدم،خدایا کجایی با توام مگر مرا نمی بینی و...
می دانم بحث شرایط حرف زیاد دارد اما حرف من چیز دیگری ست...
نمی دانم شاید، شاید تکلیفمان با خودمان معلوم نیست که ما بنده ایم یا ازاد ؟
گویا وقت کار کردن خومان خداییم و با فکرمان سعی می کنیم تمام جوانب را بسنجیم و مهر تایید را خودمان می زنیم و کار را انجام می دهیم و...
و و حتی دنبال نشانه های تایید او هم می گردیم.گاهی تلقینات وتخیلات خود را برای کاری که از اساس اشتباه است ،تایید الهی می دانیم!
زمانی که ملول از اتفاق های پیش بینی نشده و غیر قابل باور می شویم بنده می شویم و خدا را می خوانیم!
باید باور کنیم که ارامش حقیقی را تنها در دامن خدا می توان یافت
پس به اواز اول اعتماد کنیم...