به نام خدا ...
آری خدا ... همان یگانه مقصد عشق و عروج ...
آری خدا ... همان خدایی که با تمام مهربانیش با من قهر کرده است ...
آری خدا ... همان خدایی که ....................................................
سلام ...
سلامی گرم ... در این سرمای سوزناک پاییزی ....
سلام به تمامی دوستان و دشمنان ...
سلام به همه آنهایی که نفرینم می کنند و نمیخواهند حتی زنده باشم ...
و سلام به همه آنهایی که مرا تشویق کردند تا دوباره بنویسم ...
...
قبل از هر چیز ... میلاد ولی نعمتمان ... امام رئوف ... غرب الغربا و معین الضعفاء و الفقراء ...
آقا و مولایم علی بن موسی الرضا علیه السلام را به شما تبریک میگویم ...
...
امروز بعد از ظهر ایملی را خواندم که مرا وادار کرد تا بیاییم و دوباره بنویسم ...
آری ... امشب دوباره متولد شدم ... ؟!
آمده تا دوباره بنویسم ...
آمده ام تا به همه آنها که چشم دیدنم را نداشتند ... نشان بدهم که کمیل هست ...
آری کمیل هست ... زنده ... سالم ... پر انرژی تر از قبل ...
آمدم تا کور شود هرآنکس که نتواند دید ...
آمده ام تا تولدم را با این شب و روز عزیز جشن بگیرم ...
آمده ام تا بگویم ... هستم ... تا مولایم بیایید ...
آری انشاءالله او خواهد امد و با او انتقال سیلی و ژهلوی مادرم را خواهم گرفت ...
کمیل آمد ... تا ثابت کند که هست ...
کمیل آمد ... تا به همه نامردان و کوردلان بفهماند که زندگیش جریان دارد ...
کمیل آمد ... تا امثال کسانی فکر کرنده اند من منزوی هستم ببنند که نتنها هستم ... بلکه در کنار دوستانم گروهی فعالیت خواهم کرد ...
کمیل آمد ...
در کنار همه خواهران و برادرانم در این بلاگ فعالیت خواهم کرد ...
به امید روزی که جشن آمدن مولایم را بگیرم ...
به امید عشق ...
عیدتان مبارک ...
امام رضا ... ازت ممنونم ...
التماس دعا ...
یا حق ...