سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای بندگان خدا، برادر باشید ! مسلمان، برادرمسلمان است، به او ستم نمی کند، او را وا نمی گذارد و او راتحقیر نمی کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عــــــــــروج
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» مگه نمی دونید من نامحرمم ؟!!!

شلمچه بودیم
قیصری گفت:"همه جورش خوبه"
صالح گفت نه اسیر شدن بده.
هر کسی چیزی گفت تا رسید به شیخ اکبر،دستاشو بالا برد وگفت: خدایا همه اش خوبه ولی من نمی خوام توی توالت شهید یا مجروح بشم.
 نزدیک اذان ظهر بود که رفتیم برای تجدید وضو دور تانکر آب ایستاده بودیم حرف میزدیم ووضو می گرفتیم که خمپاره ای پشت توالت منفجر شد وتوالت روریخت روی هم
 هاج و واج نگاه گرد و غبارمی کردیم که صدای جیغ و داد کسی بلند شد، دویدیم طرف صدا، صدای شیخ اکبر بود.
از زیر گونیا وچوبای خراب شده توالت،داد میزد ومی گفت: "آهای مردم بیایید کمک، نه نه نیاید کمک، من لختم خاک به سرم شد، همه جام پر از ترکش شده،"
 از خنده ریسه رفته بودیم وشیخ اکبر لخت وزخمی رو از زیر گونیا می کشیدیم بیرون که، داد زد:" نامردا نگاه نکنید مگه نمی دونید من نامحرمم، خاک بر سرتان کنند"
هنوز حرفش تموم نشده بود که دیگه نتونستیم ببریمش، شیخ اکبرو ولو کردیم روی زمین وحالا نخند وکی بخند ،ما می خندیدیم وشیخ اکبر دم از نامحرمی می زد ،
جیغ وداد میزد که امدادگر از راه رسید ورفت طرفش ، شیخ اکبر گفت نیا کجا میای؟ گفت:" چشماتو ببند تا خجالت نکشی" و بعد نشست کنارش...

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( پنج شنبه 88/9/26 :: ساعت 1:0 صبح )

»» بچه ها کفشای منو بردند؟!

مقر آموزش نظامی بودیم
ساعت سه نصف شب بود پاسدارا آهسته وآروم اومدند دم در سالن ایستادند
  همه بیدار بودیم و از زیر پتو ها زیر نظرشان داشتیم
اول، بدون سروصدا یه طناب بستند دم در سالن. می خواستند ما هنگام فرار بریزیم روی هم،
طنابو بستند وخواستند کفشامونوقایم کنند، اما از کفش اثری نبود. کمی گشتند و رفتند کنار هم
در گوش هم پچ پچ می کردند که یکی از اونا نوک کفشای نوری رو زیر پتوی بالا سرش دید،
 آروم دستشو برد طرف کفشا نوری یه دفعه از جاش پرید بالا دستشو گرفت، وشروع کرد داد وبیداد: "اهای دزد، اهای  کفشای منو کجامیبری ، بچه ها کفشای منو بردند"
پاسدار گفت" هیس هیس، برادر ساکت، ساکت باش منم "اما نوری جیغ میزد وکمک میخواست
پاسدارا دیدند که کار خیلی خیطه، خواستند با سرعت از سالن خارج بشند ، یادشون رفت که طناب دم دره، گیر کردند به طناب وریختند رو هم.
 بچه ها هم رو تخت ها نشسته بودند وقاه قاه می خندیدند ...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( چهارشنبه 88/9/18 :: ساعت 1:0 صبح )

»» صدای خروس و الاغ

شلمچه بودیم
شیخ اکبر گفت: امشب نمیشه کارکرد،میترسم بچه ها شهید بشن .توی تاریکی دور هم ایستاده بودیم وفکر می کردیم که صالح گفت یه فکری، همه سرامونو بردیم توی هم .
حرف صالح که تموم شد زدیم زیر خنده و راه افتادیم، حدود یه کیلومتر از بولدوزرها دور شدیم، رفتیم جایی که پر از آب و باتلاق بود موشی هم پیدا نمی شدانگار بیابان ارواح بود.
 فاصله مون با عراقیها خیلی کم بود اما هیچ سر و صدایی نمی آمد.دور هم جمع شدیم ،شیخ اکبر که فرمانده مون بود گفت: یک، دو، سه ،
هنوز حرفش تموم نشده بود که صدای دوازده نفرمون زلزله ای به پا کرد هر کس صدایی از خودش درآورد. صدای خروس ، سگ بز، الاغ .
چیزی نگذشته بود که تیر باراوتفنگای عراقیا به کار افتاد. جیغ ودادمون که تموم شد پوتینا رو گذاشتیم زیر بغلامون و دویدیم سمت بولدوزرها
 ما می دویدیم و عراقیها آتش می ریختند، تا کنار بولدوزرها یه نفس دویدیم ،عراقیها انگار اون شب بولدوزرها رو نمی دیدند ،
تا صبح گلوله هاشون رو توی باتلاق حروم کردند و ما به کیف وخیال آسوده تا صبح خاکریز زدیم ...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( چهارشنبه 88/9/11 :: ساعت 1:0 صبح )

»» رادی ونوچه هاش

خرمشهر بودیم.

رادی با نوچه هاش بچه ها رو یکی یکی می گرفتند و روسراشون یه ضربدر می کاشتند ومی گفتند: بایدهمه کچل باشند والا، گری می گیرند.

ما هم تصمیم گرفتیم کله خود رادی روکچل کنیم، با نقشه قبلی رفتیم داخل سنگر، رادی دراز به دراز خوابیده بود کنارسنگروکتاب می خوند ونوچه هاش دوروبرش خواب بودند.
شیخ اکبر توی یک چشم به هم زدن پرید روی پاهای رادی وپشت به صورتش نشست وگفت: سعید،شاهسون، بدوید، اما همه نامردی کردند ونرفتند.

رادی زور میزد وشیخ اکبر هم زور میزد.رادی خم شد ویه گاز محکم پشت پاهای شیخ اکبرگرفت. شیخ اکبر هم جیغی کشید وخم شد وپاهای رادی رو گاز گرفت.

رادی وشیخ اکبر جیغ ودادشون به هوا بود و دور سنگر میدویدند وآخ واوخ می کردند،
نوچه های رادی که از ترس از خواب پریده بودند دور رادی می دویدند و می گفتند: ها، چیه، چی شده، کی بود؟

رادی کمی جیغ وداد کردونوچه هاش روگرفت به باد کتک ، میزد و میگفت: زهرمار شما هم نوچه شدید؟ ها، بیشعور،نصف پام کنده شده، حالا من نه یه الاغ، شما نباید مواظبش باشید



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( چهارشنبه 88/9/4 :: ساعت 11:12 صبح )

»» ققنوس

صیدی در پی صیاد

یاد دارم معلم ادبیاتم می گفت در حماسه ها آمده است که پرنده ای در سالهای دورزندگی میکرده است به نام ققنوس، این پرنده بر بالای کوهها زندگی میکرده است وعمرش که به انتها میرسید بر بلندای قله خود را به آتش میکشید واز خاکستر او تخم هایی تشکیل می شد وبه این ترتیب نسل او باقی می ماند

آری اینها در حماسه آمده است، در حماسه هایی که مردم آنها را زاییده توهم می دانند وهیچ کس نمی تواند اینها را به عنوان واقعیت تصور کند .اما من موجوداتی را سراغ دارم که نه در حماسه بلکه در واقعیت، نه در سالهای دور بلکه در همین چندی پیش، نه در اواخر عمر بلکه در نوجوانی وجوانی، نه در بالای کوه بلکه در روی همین زمین، نه اینکه خود را آتش بزند بلکه غرق آتش میشود ونه آتش جسم سوز بلکه اتشی که سراسر روح وجان وی را در بر میگرفت، غرق شد واز خاکسترش نه یک فرزند بلکه نسل ها ویک وطن به وجود آمد.

 حماسه را باور نداری واقعیت را چه طور. اگر میگویی عاشقی محال است ما محال رادیده ایم واین فقط یک نمونه از خرق عادتهای این موجود بود .

سخن من از صیدی است که به سوی دام خود وصیاد میرود، نه به طمع دانه بلکه برای خشنودی صیاد.

 به من بگویید که در کجای دنیا دیده ای که موجودی با میل واشتیاق ودانسته به سوی دام وصیاد برود

صیاد از پی صید دویدن عجبی نیست  صید از پی صیاد دویدن عجب است

آری او شهید است که در حماسه واقعی در مدت یک انقلاب وهشت سال دفاعی مقدس بر بلندای قله شهادت در آتش عشق الهی غرق شد واز خاکستر او وطن،ایمان،باور،شعور وارزشها زنده شد

      



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( شنبه 87/9/30 :: ساعت 9:48 عصر )

   1   2      >

>> بازدید امروز: 19
>> بازدید دیروز: 153
>> مجموع بازدیدها: 286515
» درباره من

عــــــــــروج
مدیر وبلاگ : خط شکن ...[98]
نویسندگان وبلاگ :
آسمان عروج ...
آسمان عروج ... (@)[16]

بال پرواز ...
بال پرواز ... (@)[4]

عاجر ...
عاجر ... (@)[0]


به نام خدا ... خط شکن ... یه نسل سومی ... یکی که خیلی چیز ها دیده و شنیده و تجربه کرده ... یکی که سعی در اصلاح درون و بیرونش داره ... یه بسیجیه دانشجو ... یه بسیجیه طلبه ... به امید شهادت

» پیوندهای روزانه

افشاگری از خود فروختگان اصلاحات جنبش سبز اموی ... [21]
کتاب پاسخ به شبهات اینترنتی 1 [160]
عشق یعنی ... ؟! [183]
صدای شرهانی ... صدایی از اولین باز دید ازبلاگ تا پلاک 2 [780]
لاله های سخن گو ... [218]
حالم دیدنی است ... [162]
استخاره با قرآن ... [186]
بهترین مهمون ... [274]
حسین ... [299]
گوگل google [109]
یاهو ایمیل yahoo Email [174]
[آرشیو(11)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
عشق[3] . عشق به خانواده . عیوبم . فداکار . فرزند . معجزه . هشدار . وفاداری . کمتر . اخلاق . ازدواج . ایران . ایمان . بچه های جهاد . بد . تر . جغله های جهاد . درس . زندگی . سنی . شیعه . طنز . عاشق . عروج _ پرواز .
» آرشیو مطالب
*« هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرنیِ »*
افسانه شهادت فاطمه ؟!!؟ اهل تسنن نخوانند ؟!
کاش جنگ رو از یاد برده بودم
جوانان و تهاجم فرهنگی
عروجی مظلومانه
خاطره بازگشت
عروجی کم یاب
این مطلب رو اصلاً نخونید ؟!
زمستان 1383
بهار 1384
تابستان 1384
زمستان 1384
بهار 1385
تابستان 1385
پاییز 1385
عروجی فاطمی ...
صدایی خاموش ...
روایتی از بلاگ تا پلاک ...
عروجی حسینی ...
شرایط جلسات تفسیر
چند روزی با شهداء ...
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست
وای مادرم ... ( شهادت مادرم زهرا (س) )
فشار قبر ...
به مهمانی بابا خوش آمدی
گام های زهرا ...
خط شکسته شده ...
درد عشق ...
شهداء شرمنده ام ...
به خود آئیم ... ؟!!
نوشته های بیقرار عروج ...
نوشته های آسمان عروج ...
نوشته های عطیه عروج ...
نوشته های کمیل ...
تابستان و پاییز 87
ایران سنی مذهب فرزد کمتر زندگی بد تر
عشق و زندگی
نوشته های کمیل ...
مرگ بر ضد ولایت فقیه ...
عمومی ...
بارش های باران ...
نوشته های عاجر ...
خاکریز ...
بال پرواز جنگ شهید بابایی
سال 89
سال 90
سال 91
سال92

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
.:: بوستان نماز ::.
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
پیاده تا عرش
.:: در کوی بی نشان ها ::.
دل نوشته های یک دختر شهید
پرواز تا یکی شدن
تخریبچی ...
کربلای جبهه ها یادش بخیر... !
یادداشتهای فانوس
شــــــهدای روستای مـــکـــی کوهسرخ
سرافرازان
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
اواز قطره
بچّه شهید (به یاد شهدا)
چفیه
نگاه منتظر
شهدا
عطر حضور
سراج
نیم پلاک
فدایی سید علی
قافله شهداء
هیئت حضرت علی اکبر(ع)
فلورانس مهربون
شاهد
سایت بچه های قلم
حجاب
کوثر ...
راه آسمان کجاست؟
آفرینش
حزب اللهی مدرنیته
.: حرف دل :.
حاج رضا
بیسیم چی
گل دختر
خونه یاس 115
دیدبان برج مینو
بی قرار
راز و نیاز با خدا
از پشت دوربین من
دستنوشته های بی بی ریحانه
زیر آسمان خدا
بیت حسن ک.نظری(امُل جان)
بهارستان
عروج ...
عــــــــــروج
حجاب و دختران آخر الزمان
خلوتم پر است از حس غریب ...
کوثر
شیمیایی
زینب خانوم
وبلاگ حاج حمید
خاطرات شهداء ...
فرش دل
یاگاه اطلاع رسانی فرهنگی شاهد . نوید شاهد
حریم یاس
اخلاق زناشویی
قافله قاریان قرآن شهداء ....
دهلران شرهانی
به مریم بگویید بخندد ...
نمایه ... بارانی که برای باد مینویسد ...
کاریکاتوریست برقی
کنتراست ... سایت هنری
حم عسق ...
خیلی دور ... خیلی نزدیک
ساجدون ...

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» موسیقی وبلاگ

» طراح قالب