فرمانده لشکر ویژه شهداء ... سردار شهید محمود کاوه
وصفش را زیاد می شنیدم ؛ پدر ضد انقلاب را درآرده ، میشنیدم نوی چشمشان مثل کوه شده ؛ شهر ما بانه را هم او از چنگ آنها درآورد ...
دیدنش برام یک آرزو شده بود ؛ همین بهم انگیزه داد تا بروم بسیج ، و رفتم . بعد از آن ، کلی این در آن در زدم تا توانستم برم تیپ ویژه ...
اولین بار نوی یک عملیت دیدمش ، جایی بین مهاباد و پیرانشهر ...
همیشه فکر میکردم قد و هیکل کاوه ، اندازه پنج ، شش تا آدم عادی است . فکرش را هم نمیکردم که یک آدم باشد با آن سن و سال ، و به آن لاغری ...
معروف شده بود به شیر کردستان ...
برای سرش جایزه جایزه گذاشته بودند ؛ هر روز هم قیمتش را می بردند بالاتر ...
اما مگر کسی جرأت داشت بهش نزدیک شود ؟!
توی یکی از عملیات ها ، خودم بیسم ضد انقلاب را شنود میکردم ، از همان اول کار کم آوردند .
با فرمانده بالاشان تماس گرفتند گفتند اوضاع قمر در عقربه ؛ چیکار کنیم ...
طرف پرسید : کاوه هم همراهشانه ؟
گفت : بله ...
گفت : پس بکشید عقب ... !
ارتفاع بیست و پنج نوزده ...
تا پای اولین سنگر کمین دشمن رفتیم ... بعد از شناسایی محمود گفت برگردیم ...
چند ثانیه طول نکشید صدای صوت خمپاره بلند شد ... خورد چند قدمی مان ...
محمود به پهلو افتاده بود روی زمین ...
یک ترکش خورده بود پشت سرش و یکی هم روی شقیقه اش ...
درست همان جایی که دو سه ماه قبل هم ترکش خورده بود ...
چند ثانیه بعد داشتم از پشت بیسیم میگفتم ... محمود هم مثل قمی شد ...
یادم آمد قبل از حرکت یک گوشه دنج نماز خواند و صورتش رو گذاشته رو خاک ها ...
یادش تا ابد سبز ...
شهادت : 11 شهریور 1365 ؛ حاج عمران ... تپه 2519
برگرفته از کتاب ساکنان ملک اعظم 1 . منزل کاوه
لوگوی جدید بلاگ عروج ...
خوشحالم که در چنین ایامی که چند چیز باهم یکی شده ... این لوگو آمده شد ...
این هم یه هدیه زیبا از سمت خدا ...
دوست بسیار خوبم آقا صادق زحمت طراحی رو کشیده که بی نهایت ازش مممنونم ...
انشاءالله که اجرش با خدا و ائمه و شهداء ...
یا حق ...
الهی و ربی من لی غیرک ...
اسعله کشف ضری و النظر فی امری ...
الهی و ربی من لی غیرک ...
اگر حجاب ظهورت وجود تار من است ...
خدا کند که بمیرم ، چرا نمی آیی ...
به نام عشق ...
عشق فراموش کردن نیست بلکه بخشیدن است ...
عشق گوش کردن نیست بلکه درک کردن است ...
عشق دیدن نیست بلکه احساس کردن است ...
عشق جا زدن و کنار کشیدن نیست بلکه صبر کردن و ادامه دادن است ...
به امید عشق ...
سلام ...
مطلب فوق رو تو تخریبچی گذاشته بودم ...
عشق ...
من جز شرمندگی جلوی خدا و ائمه و شهداء چیزی ندارم ...
دیشب بیقرار بهم زنگ زد ...
بیقرار بیقرار بود ...
صداش می لرزید و حرف میزد ...
حرف هایی که مال خودش نبود ...
حرف هایی که حرف دل اون و شهداء بود ...
حرف هایی که چشمم رو باز کرد ...
حرف هایی که شرمنده ام کرد ...
حرف هایی که فقط و فقط او بیان کنندش بود ...
مثل همیشه این بار من باید بگم که شهداء شرمنده ام ...
درد عشق که روی نت قرار گرفت ... یکمی آروم شدم ...
اما درد چه عشقی ...
به راستی ما آما چه مسیری رو داریم طی می کنیم ...
واقعاً دنبال چی هستیم ...
بازم شهداء حرف میزدند و این بار من فقط گوش بودم ...
تا حالا به عشقتون فکر کردید ...
دیشب میخواستم برای همیشه برم ... اما سید بیقرار نگذاشت ...
من فقط شرمندشون هستم ...
شرمنده سید ... شرمنده همه شهداء ... شرمنده همه جانبازا ... شرمنده همه ...
یادش بخیر شرهانی ...
راستی صدای شرهانی رو خوندید ... ؟ اگه نخوندید حتماً بخونید ...
سید برام کامنت گذاشته بود ...
سید گفت ... :
مگه ما شرهانی با خاک بدن های اونا تو شرهانی عهد نبستیم که تا اخر باشیم چرا بریدی ؟
مگه تو شرهانی باهامون اتمام حجت نکردند ... ؟!
این هم ادامه همون اتمام حجت ها است ؟!
خدایا این چه امتحانی است ....
به راستی ...
هیچ وقت هدفتون رو فراموش نکنید ....
همیشه تو مسیر هدفتون حرکت کنید ...
عشق فقط عشق است ...
لفظی است که این دنیا لایقش نیست ...
عشقتون هدفتون باشه ...
امیدوارم مثل من راهتان را گم نکنید و همیشه به مسیرتون ادامه بدید ...
عشق فقط خدا و ائمه و شهداء ...
من باز هم خراب کردم ... خراب خراب ...
و فقط شرمنده ام ... شرمنده همه ...
شرمنده مادر ...
شرمنده ...
یا حق
به نام خدا ...
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم ...
سلام علیکم ...
دل شهداء و فرزندانشان را شکستم ...
دیگر تا خودشان نخواهند اجازه نوشتن به خودم نخواهم داد ...
آخرین مطلب وبلاگ با عنوان جشن تولد گلزار شهدای بهشت رضا مشهد خواهد بود ...
یا حق ...