بسم رب الفاطمةالزهراء سلام الله علیها ...
عاشورایی اتفاق افتاد ...
تا زنان ما عفتشان بیشتر شود ...؟!
تا خواهران ما صدف حجاب شان را دریابند ...؟!
تا مردان ما غیرت از دست داده خود را به دست آورند ... ؟!
تا مردان ما چشمانشان و گوشها و دلهایشان پاک شود ... ؟!
اما افسوس ...
از اول محرم بنا به تحریف غربی های صهیونیسم تا عاشورا عذا میگیریم ... !؟
اما ... 100 افسوس ...
فراموش میکنیم اصل عاشورا از عصرش آغاز میشود ... ؟!
به راستی تا کنون به کدامیک از پیام های عاشورا توجه کردیم ...
به راستی چه کرده ایم ... ؟!!!
من که خود نمی توانم
جواب گوی آن همه شهید سر جدا باشم ... !
به عنوان جوان جواب گوی علی اکبر باشم ... !
پاسخوگی سرباز شش ماهه اش علی اصغر باشم ... !
یا حسین ...
آخر جواب پیام رسان سه ساله ات ...
زهرای سه ساله ...
عمه جانم رقیّه ....
را چگونه بدهم ...
حسین جان تو برای تک تک مان پیام ابدی داشتی ...
علی اصغرت ... برای شیر خوارانمان ..!
رقیّه ات .... برای کودکانمان ... !
علی اکبرت ... برای جوانانمان ... !
ربابه ات ... برای مادرانمان ... !
زینبت ... برای خواهران و زنانمان ... !
سجّادت ... برای عابدانمان ... !
باقرت ... برای عالمانمان ...!
... خوانواده ات ... برای خانوادیمان ...!
... اهلبیتت ... برای اهلبیتمان ... !
... .... ....
میدانم که تا کنون آنگونه که باید پیمات نشنیده بودم ...
اما خود با شفاعتت ... آنهم در این دنیا ...
و سفارشت به مولایمان ... حسن زمانمان ... مهدیت ... !
و دید ولایتی علوی و حشر فاطمی تان ...
کمکمان کن تا در این راهی متبرک بر خونت است ...
سر افکنده نشویم ...
کمکمان کن ...
هر صبح ظهر شب ...
حسین زمانمان ... مهدی فاطمه (عج و ارواحناله فداه)...
ندای فاطمیه جدش حسین را سر میدهد ...
هل من ناصر ینصرنی ... ؟!
اما دریغ از یک ... لبیک ... !؟
لبیک یا ابا صالح المهدی ... لبیک ...
آری او فقط یاری میخواهد تا آنچه که خون جدش زنده نگهش داشته را ابدی کند ...
شنونده پیام های حسین کجاست ؟!
لبیک گوی حسن زمان کجاست ؟!
به راستی چند بار به پیام ها گوش داده ایم و لبیگ کفته ایم ... ؟!
خداوندا ...
شنونده ی پیام حسین و لبیک گوی مهدی قرارمان بده ...
یا فاطمه یا مهدی ...
در اواخر سال 1382 یا کاروان دانشجویی برای زیارت و بازدید به اروند کنار منطقه عملیاتی والفجر 8 آمده بودند ...
در میان آنها دختر شهیدی که پدرش در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو به شهادت رسیده بود نیز حضور داشت ...
وقتی چشم فرزند شهید به عکس پدرش افتاد پای عکس نشسته و شروع به گریه کردن کرد ...
در همین حال یکی از همسنگران پدرش که به عنوان راوی در آنجا حضور داشت متوجه دختر شهید شد و سراسیمه خود به من رساند و گفت : ...
فرزند شهید کهنسال پای عکس پدرش نشسته و به شدت گریه می کند ...
به اتفاق آن همسنگر شهید از داخل حسینه صحرائی به سمت فرزند شهید حرکت کردیم ...
چند قدم مانده بود که با ایشان برسیم مرا شناخت و گفت : ...
خواهش می کنم جلو نیایید ...
بگذارید به حال خودم باشم ...
زمانی که بابام شهید شد من یک ساله بودم ... و الآن هجده ساله ام ...
به اندازه هفده سال با بابام حرف دارم ...
ما متأثر شدیم و همانجا نشستیم ...و تمام کسانی که درآنجا حضور داشتند به گریه افتادند ...
بعد از 15 دقیقه به خدمت ایشان رسیدم ضمن سلام و احوال پرسی گفتم : ...
عمو جان ... !
به مهمانی بابا خوش آمدی ...
بابا الآن زنده ... حاضر و ناظرند ...
فرزند شهید گفت : ...
وقتی می خواستم به اروند بیایم با مادرم تماس گرفتم تا او را در جریان این سفر بگذارم ...
وقتی مادرم گوشی را برداشت گفت : ...
دخترم ... !
من از سفرت اطلاع داشتم ... ؟!
پرسیدم چه طورمادر ... ؟!
پاسخ داد : ...
دیشب بابات به خوابم آمد و گفت : ...
دخترم داره میاد پیش من ...
راویان جنگ ...
رمضان نژاد – احمدی
لشکر 25 کربلا
« ...
مقداری به معنوّیت اسلام فکرکنید ...
شما نیّتتان این باشد که برای خدا کار کنید و جوابگوی شهداء باشید ...
بدانید که فردای قیامت هر کس را با رهبرش خوانند و ما باید به دنبال
رهبرمان حرکت کنیم ...
روحانیون و یاران امام را هرگز تنها نگذارید ...
دوستانم میدانند مه من از هیچ نمی ترسم ...
من از گلوله های توپ دشمن نمی ترسم ...
از ترکش های خمپاره باکی ندارم ...
من از تمام فتنه هایی که شیاطین برایمان ایجاد می کنند نمی ترسم ...
من از یک چیز می ترسم و آن
فشار قبر
است ...
اصلاً اسمش را که می آورم تنم به شدّت می لرزد ...
این مسائل را با چشمان گریان برای شما می نویسم ... »
« ... خداوند انشاءالله مرا ببخشد ... »
فرازی از وصیّت نامه سردار شهید قربان کهنسال
فرمانده گردان امام محمّد باقر علیه السلام لشکر 25 کربلا
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست ...
........................................................
اگر آه تو از جنس نیاز است ... در باغ شهادت باز ، باز است
خدایا ... خداوندا ... پروردگارا ...
در این ماه عزیزت ... ماه مهمانیت ... در این ماهی که مصادف است با هفته دفع مقدّس
در این ماهی که مصادف است با یاد شهداء ...
از تو میخواهیم ... عروجی فاطمی حسینی ... عاشقانه و عارفانه ... با لبی تشنه در آب مهریه مادر ... را نصیبمان گردانی ...
یاد کربلای 4 و 5 بخیر ...
یاد والفجر 8 بخیر ...
یاد رمضان ... و شهدای غریب و مظلومش بخیر ...
یاد شلمچه و بوی کربلایش...
یاد فکه و مظلومیت و غربت و تشنگی هایش ...
یاد طلائیه و سه راهی شهادتش ...
یاد هویزه ... یاد هویزه ... یاد هویزه ...
یاد هویزه و خاطرات و خلوص و بوی کربلایی و حماسه کربلاییش ...
آری یادش بخیر ... یادش بخیر ... یادش بخیر ...
هفته دفاع مقدّس مبارک ...
این بار ای خدا ... میم ف ز مهیاس و عاجر صدایت میکنند ...
ای خدا ... رقصی چنین میانه میدانم ... آرزوست ...
ای خدا ...
ای خدا ... ما بندگانت ... درماه مهمانیت ... باز صدایت میکنیم ...
ای خدا ... رقصی چنین میانه میدانم آرزوست ... ای خدا ...
هفته دفاع مقدّس مبارک ...
نثار ارواح طیبه شهداء ، شهدای گمنام و امام شهداء ...
سلامتی و بهبود جانبازان ، خصوصاً جانبازان شیمیایی ...
سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان مهدی فاطمه و نایب برحقش امام خامنه ای ...
3 صلوات
یا حق ...
بسم رب الشهداء و الصدیقین ...
اَلسَّلامُ عَلیکِ ایَّتُهَا الصِّدیقَه الشَّهیدَه فاطِمَةَ الزَّهراء ... سَلامُ الله عَلَیهَ
مادرم یا فاطمه الزهراء ... س شهادتت مبارک ...
آجرک الله یا صاحب الزمان ...
یا رب الفاطمة الزهراء (سلام الله علیها) ...
بحق الفاطمة الزهراء (سلام الله علیها) ...
اشف صدر الفاطمة الزهراء (سلام الله علیها) ...
به ظهور الحجّة ... ... ... ...
یا اُمی یا فاطمة الزهراء از تو می خواهم شهادت ، عروجی عاشقانه و عارفانه همچون عروج را نصیبم گردانی و همچون خود تازمانی که قبرت پنهان است قبری نداشته و گمنام بمانم …
روز 13 فروردین 86 حدود ساعت 11 بود ؛ به سختی با هویزه خدا حافظی کردیم ... همه زندگیمون شده بود هویزه ... چه طور میتونستیم رهاش کنیم ... جزو آخرین کسانی بودم که سوار اتوبوس برگشت شدم ... هنوز دوست نداشتم برگردم ... اما چه کنیم که باید برمی گشتیم شهر و همه دلبستگی های دنیایی ...
هنگامه اذان ظهر رسیدم مقر مرکزی راهیان نور اهواز همون مرکز تفحص شهداء لشکر 31 عاشورا ... بعد از یه تجدید وضو ... وارد حسینه شدم ... این بار هم شهداء عنایت کرده بودند ... ممنونم ازتون ...
به معراج شهداء روبه رو شدم ... معراجی که چند شهد تازه تفحص شده زهرایی و چند شهید تازه تفحص شده حسینی داخلش بود ... بی اختیار از این دنیا متعلقاتش بریده ... شروع کردم ...
کجایید ای شهیدان خدایی ... بلاجویان دشت کربلایی ...
کجایید ای سبکبالان عاشق ... پرنده ترزمرغان هوایی ...
کجایی ای امام و رهبر ما ... کشی دست نوازش برسرما ...
رفیقان می روند نوبت به نوبت ... خوشان روزی که نوبت بر من آید ...
همه رفتند و تنها مانده ام من ... زهمراهان خود جامانده ام من ...
بیا باهم سرود عشقو خوانیم ... بسیجی تا دم آخر بمانیم ...
خدایا تا ظهور دولت یار ... گل پیغمبر ما را نگه دار ...
..........................................................................................
اونجا دیگه نه روایتگری لازم داشت ... نه روضه ... اونجا خودش همه چی بود ... همه چی ...
دیگه از این نزدیک تر به شهید چه طور میتونستیم باشیم ... چه طور ...
چطور که بین این همه بازه ؛ بازه سومی ها رو اونجا دعوت کرده بودند ...
من که لایقش نبودم ....
اما بودند بچه هایی که بعضاً خودشون برای خودشون و خداشون عارف بودند ... مثل خیلی از این هایی که اون موقع کنارشون بودیم ...
کاش ... کاش ... کاش ...
وقت نماز همراه با شهداء نماز را به جماعت خواندیم ...
بعد از نماز مسئول تفحص شهداء چند دقیقه ای صحبت کرد ... گوشه ای از صحبت های اون که خودشم مثل ما دل خونی داشت رو از زبان خودش بیان میکنم... :->
به یاد تمامی عشاق الزهراء واقعی شهدایی چون حاج سید مجتبی علمدار و حاج عبدالحسین برونسی ...
یکی از روز های گرم تابستانی که با توجه به شرایطی که ما دیدم زندگی بسیار سخته چه برسه به کار ... چند روزی بچه های تفحص تو منطقه طلائیه کار میکردند ... اما هیچ شهیدی خودش رو نمایان نمیکرد ... از شدت گرما روزی چند بار می بایست وسایلی همچون بیل مکانیکی حدود نیم یا یک ساعت بیکار می بودند تا هم دستگاه سر شود و همه بچه ها کمی استراحت کنند ... نزدیک غروب بود اون روز هم همچون روز های گذشته دست خالی بودیم و هیچ شهیدی خودش رو نشان نداده بود در اواخر کار بود که اتفاقی دستگاه از شدت گرما باز خاموش شد ... بچه دیگه خسته شده بودند گفتند دیگه برگردیم ... امروز هم لیاقت نداشتیم با شهداء باشیم ... من گفتم صبر کنید برا یآخرین بار هم از دستگاه استفاده میکنیم تا خموش شود ... مهم نیست کی می رسیم مقر ... فردا شهادت حضرت زهراء سلام الله علیها است بیایین به اشون متوسل بشیم ... و بعد کار رو شورع کنیم ... بعد از یه توسل به حضرت فطمه الزهراء و عذاداریی کوچ برای ایشون ... هر کس یه حالی داشت و نامید تو اون غروب زیبا و غریب طلائیه خودم نشتم پشت بیل ... اولین بیل را که زدم و بیل را بالا آوردم ... بچه ها صدا زدند حاجی دست نگه دار ... بی اختیار خودم رو جلوی بیل رساندم ... دیدم حضرت زهرا جوابمونو داده بود ... بی اختیار شرع کردیم به تفحص ... پیراهن خاکی شهید بعد از این همه سال سالم سالم بود ... به تفحص ادامه دادیم ... پیراهن رو که بیرون می آوردیم توجهم به نقاط پارگی لباس شهید جلب شد ... استخوان بازوی شکسته و و تیر خورده ... پهلویی شکسته و ترکش خورده ... سینه ای مشخص بود گلوله خورده ... قبرش همچون مادرش تا کنون مخفی بود ... بدنش همچون مادر بود و همچون او به شهادت رسیده بود ... در گشتن برای پلاک بودیم ... که یکی از بچه ها در حالی که حال معنوی خوبی داشت منقلب شده صدایم کرد حاجی اینو ببین ... چیزی که خیلی تکانمان داد ... حضرت زهرا شب شهادت خودش یکی از بچه های خودش رو به ما داده بود ... چیزی که دیدم ... اصلا باورکردنی نبود ... پیرانی کاز جلو دیکه بودم و بررسی کرده بودم و سالم بود ... بر روی پشتش که خیلی واضح و خوانا بود درشک نوشته بود ...
میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم ...
و ریز این را نوشته بود ...
شاید یاوری در کوچه های بنی هاشم شوم ...
هرچه گشتیم نامی از او پیدا نکردیم ...
اما او دو دوست و همسایه چندین ساله خود را به ما نشان داد ...
معجزه ای که هرگز فراموشش نمیکنم ... خاطره ای که همیشه در خاطرم باقی خواهد ماند ....
....................................................................... مقر تفحص شهدای اهواز
بسیجی دانشجو ... میم ف ز مهیاس
*****************************************************
روزی آمدم چون او خواست ....
امروز میروم شاید تا همیشه چون نه دیگربا این روی سیاه و کوله باری سنگین از گناه نمیتوان خدمت کرد و نه دلی برای ماندن ... اگر روزی لایقش شدم و اجازه دادند بیایم ...
میدانم لایق گفتن این نیستم ... اما بگذارید بگویم ... :->
میروم تا اگر لایقش شدم انتقام سیلی مادرم زهرا بگیرم ...
یا اُمی یا فاطمة الزهراء ... س ادرکنی
به امید خدمت و عروج در رکاب منتقل کوچه های مدینه و دشت کربلا مهدی فاطمه عاجر
نثار ارواح طیبه شهداء ، شهدای گمنام و امام شهداء ...
سلامتی و بهبود جانبازان ، خصوصاً جانبازان شیمیایی ...
سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان مهدی فاطمه عاجر و نایب برحقش امام خامنه ای ...
3 صلوات
نوشتن انشاءالله برای همیشه ... خدا نگه دار